میکشم این پای های خسته ام را در جاده های غربت، با خود می برم این روح پریشانم را ، در خرابه های غربت و تنهایی پنهان میکنم قلب زخمی ام را . از نگاه و حرف های شما که عشق را در نطفه می کشید می گریزم . می روم جایی که عاشق را دیوانه نخوانند . جایی که برای یک قلب شکسته و عاشق حرمت یک سلام را بذارند .
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش
من دل آشفته و تنهای خودم را به دوش میکشم و از میان قلب های سنگی شما می برم . تا با مرحم تنهایی درمان کنم زخم های گناه عشق را .
می برم ، تا که در آن نقظه ی دور شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق زین همه خواهش بیجا و تباه
می روم از یاد ببرم ناز چشمان سیاهت را . می روم تا فراموش کنم خنده های دل ربایت را . خاموش کنم شعله ی امید وصالت در دل را .من دلم را در گورستان تنهایی ، تنهای تنها به خاک غربت می سپارم تا دیگر یادی از صورت ماهت نکند .
می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ، ای جلوه امید محال
می برم زنده به گورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال
(شعر از فروغ فرخزاد)